شهر آرمانيِ نظامي گنجوي و جامي
شهر زيبايي نظامي گنجوي (1)
اگر چه در سروده هاي نظامي گنجوي که عدالت را در آثار خود پي مي گيرد، گاه خسرو در قالب حاکم آرماني جلوه گر مي شود و بهرام نيز گاه همانند پادشاه شهر آرماني عمل مي کند، اسکندر به دليل جمع کردن صفات سه گانه ي پيامبري، پادشاهي و فيلسوفي، جايگاهي ممتاز يافته است. (2)اسکندر در کشورگشايي و سفر به دور جهان، به شهر زيبايي يا شهر نيکان مي رسد؛ اين شهر از نظر اجتماعي، جامعه اي بي طبقه است که نه فرادست دارد نه فرودست و از نظر سياسي، نه داراي دولتي است و نه رئيس و داروغه اي و نه قفل و بندي ولي در عين حال مردم آن سخت پاي بند اخلاق و داراي امنيت هستند، با سرشتي پاک و بدون ياوه گويي، از نظر اقتصادي، زندگي مردم ساده و معتدل است، اما در آن فقر وجود ندارد و پايه ي اقتصاد آن بر کشاورزي بنا شده و معاملات آن به صورت پاياپاي است:
از آن مرحله، سوي شهري بتافت *** که بسيار کس جُست و آن را نيافت
همه راه پر باغ و، ديوار ني *** گله در گله، کس نگه دار ني
پديدار شد شهري آراسته *** چو فردوسي از نعمت و خواسته (3)
چنان دان حقيقت که ما، اين گروه *** که هستيم ساکن در اين دشت و کوه
درِ کج روي بر جهان بسته ايم *** ز دنيا بدين راستي، رَسته ايم
دروغي نگوييم در هيچ باب *** به شب باژگونه نبينيم خواب
چو عاجز بوَد يار، ياري کنيم *** چو سختي رسد، بردباري کنيم
گر از ما کسي را زياني رسد *** وز آن رخنه ما را نشاني رسد
برآريمش از کيسه ي خويش، کام *** به سرمايه ي خود، کنيمش تمام
ندارد ز ما کس ز کس، مال بيش *** همه راست قِسميم در مال خويش
شماريم خود را همه، همسران ر *** نخنديم بر گريه ي ديگران
ز دزدان نداريم هرگز هراس *** نه در شهر شِحنه، نه در کوي پاس
نداريم در خانه ها، قفل و بند *** نگهبان نَه، با گاو و با گوسفند
سخن چيني از کس نياموختيم *** ز عيب کسان، ديده بَر دوختيم
به غم خواري يکديگر، غم خوريم *** به شادي، همان يارِ يکديگريم
پسِ کس نگوييم چيزي نهفت *** که در پيش رويَش، نياريم گفت
تجسس نسازيم کاين کس چه خورد! *** فغان بر نياريم کان را چه کرد!
کسي گيرد از خَلق با ما قرار *** که باشد چو ما پاک و پرهيزگار
چو از سيرتِ ما دگرگون شود *** ز پرگار ما زود بيرون شود (4)
گفتني است شهر نيکان جامي قبرستان نيز ندارد، زيرا مردم اين شهر مردگان خود را در جلوي درِ خانه ي خود دفن مي کنند و صبحگاهان بر آن پا مي گذارند. همين راز زيبايي و نيکويي آن هاست، چون با اعتقاد به جهان آخرت و توجه به مرگ، بندگي خداوند را در پيش مي گيرند.
اقتصاد اين شهر بر محور کشاورزي است و از دام داري و شکار نيز استفاده مي کنند، معاملات پاياپاي است و پول کاربرد ندارد. اسکندر رسيدن به آن شهر و ديدن آن مرحله را، پايان کار خود تلقي مي کند:
مرا بس شد از هر چه اندوختم *** حسابي کزين مردم آموختم
فرستادنِ ما به دريا و دشت *** بدان بود تا بايد اين جا گذشت (5)
در رأس جامعه ي آرماني نظامي گنجوي، اسکندر قرار دارد که پادشاهي و شهرياري، فلسفه و حکمت و نبوت و پيامبري را در خود جمع کرده است. (6)
برخي، هماننديِ فراوان شهر زيبايي نظامي با جامعه ي آرماني طبري را دليل اقتباس وي از آن دانسته اند. (7)
شهر نيکان جامي (8)
شهر نيکان جامي، تقليد و اقتباسي از شهر زيبايي نظامي گنجوي است، زيرا در خردنامه ي وي نيز، اسکندر هنگام سفر به شهري مي رسد که در آن خوبي ها هويدا و زشتي ها ناپديدند، مردم همه صادق اند و امين، عدالت و امنيت در آن حاکم است ولي حاکم نگهبان و محتسِب ندارد و زمين حاصل خيز است و جهان پر نعمت. اين جامعه ي فاضله، جامعه ي عدل و انصاف است ولي به دليل اقامه ي عدل توسط مردم، چنين جامعه اي به رئيس سياسي احتياج ندارد. به عقيده ي آنان اگر بودن رئيس در جايي ضرورت پيدا کرده، به دليل آن است که خود افراد به يکديگر ظلم و اجحاف مي کنند. بنابراين، در صورتي که اعضاي جامعه از تعدي به يکديگر دست بردارند، جامعه به رئيس نيازي نخواهد داشت:
به هر در فرو بُرده کوري مغاک *** که بيننده را، زان شده سينه چاک
به خاک، اَر سپاري يکي دانه جو *** دهد هفتصدت باز، وقتِ درو
پي رفع ظلم است، گفتند شاه *** ز ظلم اين ولايت بوَد در پناه
زرِ عدل از ظلم گيرد عيار *** چو ظالم نباشد به عادل چه کار (9)
پي نوشت ها :
1. حکيم جمال الدين الياس بن يوسف بن زکي مؤيّد مشهور به نظامي گنجوي، شاعر پارسي گوي ( 535-614ق ) داراي آثارِ مخزن الاسرار، خسرو و شيرين، ليلي و مجنون، بهرام نامه يا هفت پيکر ( گنبد ) و اسکندرنامه.
2. الياس بن يوسف ( نظامي گنجوي)، شرف نامه، ص 95-96.
3. همو، اقبال نامه، ص209.
4. همان، ص 210-211.
5. همان، ص 226-232؛ به نقل از: آرمان شهر در انديشه ي ايراني، ص 127-138.
6. نظامي گنجوي، شرف نامه، ص 95-96.
7. عبدالحسين زرين کوب، با کاروان انديشه، ص 23.
8. جامي، نورالدين عبدالرحمن بن احمد، متوفاي 898 مؤلّف بهارستان و هفت اورنگ ( سلسلة الذهب، سلامان و ايسال، تحفة الابرار، سبحة الأبرار، يوسف و زليخا، ليلي و مجنون و خردنامه ي اسکندري ).
9. اصيل، آرمان شهر در انديشه ي ايراني، ص140.
10.جامي، هفت اورنگ، مصحح: مرتضي مدرّس گيلاني، ص 684 -686.
محمدي آشناني، علي؛ (1392)، جامعه آرماني قرآن کريم، قم: مؤسسه بوستان کتاب، ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}